۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

سال های سال گذشت
ماه ها پشت سر هم
زمین باقی ماند به تماشای رخدادهای پی در پی
در گذر زمان انسان فراموش شد ، و تنها باقیمانده به انتظار یک صدای آشنا.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

تولدم

چقدر روزها میان و میرن و خاطره ها نقش میبندن رو قالی زندگیمون
هر سال تولد ادم گلی میشه وسط این قالی که هر کدوم رنگی و هر رنگی
یه نشونه از سال گذشته
رنگ به رنگ، شاد و قشنگ
پیچ وا پیچ و خم تو خم
چقدر زیبا شده این نقش زندگی
خوشحالم که هستم، میبینم، لذت میبرم، درد می کشم، لمس میکنم و زنده ام
سلام
اغاز زندگی همه ما با سلام و پایان اون هم سلام به زندگی ابدی
گاهی میگم چقدر هیجان انگیزه زندگی ابدی
از خدا میخوام هر وقت صلاح دونست من رو پیش خودش ببره
اون طور که لایقش هستم
اما بهم رحم کنه من همیشه شاکر و نوکرشم
اما از او نوکر پر روها
خدایا منو ببخش اگر از روی نادانی و جهالت فراموشت کردم
تو منی و من تو ام
و ما در کنار هم
تو پری و من تهی بدون تو
خلاصه ی کلام من مخلصتم که این سالها سلامتی بهم دادی.

تعریف و تمجید

همیشه وقتی کسی ازم تعریف میکنه مثل دختر بچه ها لوپ هام سرخ میشه و از خجالت سرم و میندازم پایین
جبران خلیل‌جبران میگه :

« بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن‌ها تعریف کردید خجل شوند، و اگر بد گفتید، سکوت کنند.»

اما زمانی که ازم بد گفته بشه سکوت نمیکنم مگر اینکه اون بدی حقیقت داشته باشه
البته بگم نه اینکه پاچه ورمالیده بازی در بیارم نه
خیلی معقول مگر اینکه طرف مقابل منطقی نباشه اون موقع حرف خلیل درسته .


هر سری میام یه انگولکی میکنم و میگم این بار شروع میکنم به نوشتن اما مثل اینکه سر انگشتام با من یاری نمیکنن