۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

Schmerzen

Im Kamin krümmt sich in Schmerzen das brennende Scheit,
Glutschrift läuft schaudernd ihm über die aschige Haut.
Draußen die Nacht stürmt feucht und leidet so laut,
Wie ein Tier in Qualen nach Tod und Erbarmen schreit.

Ich inmitten kaure im flackernden Licht am Kamin,
Unerträglich scheint mein Geschick der zitternden Seele,
Über mein Herz läuft Schauer um Schauer hin,
Feuer des Leids, in dem ich brennend mich quäle.

Wie das flammende Scheit und wie die klagende Nacht
Gibt das Herz sich aufzuckend dem grimmigen Feinde hin,
Jenem Leide, in dem wir ergeben und machtlos glühn,
Das uns Flamme und Scheit, Sturm und Tierschrei zu Brüdern macht.
Hermann Hesse
10.01.1923
 

دردها

در بخاری،هیمه سوزان از درد به خود می پیچید،
خطی از شراره آتش،لرزان بر پوست خاکستری اش میدود.
بیرون،شب نمناک و طوفانی،رنج را به بلندا فریاد می کشد،
گویی حیوانی از سردرد،مرگ و رهایی را فریاد بر می آورد.
 
در این میان،در پناه نور لرزان بخاری چمباتمه میزنم،
سرنوشتی که بر روح لرزانم رقم خورده است،تاب نمی توانم آورد،
بر قلبم،لرزه ای از پس لرزه ای دیگر است که میدود،
آتشِ رنجی که من،سوزان در آن خود را عذاب میدهم.

هیمه شعله ور و شبی شِکوه گر
قلب لرزان خود را به دشمن ترشرو وامی سپارد،
به همان رنجی که ما خاکسار و ناتوان در آن می گدازیم،
به همان رنجی که شعله و هیمه،طوفان و غریو ددان را
                     برادرانمان ساخته است. 

Nacht


Ich habe meine Kerze ausgelöscht;
Zum offenen Fenster strömt die Nacht herein,
Umarmt mich sanft und läßt mich ihren Freund
Und ihren Bruder sein.


Wir beide sind am selben Heimweh krank;
Wir senden ahnungsvolle Träume aus
Und reden flüsternd von der alten Zeit
In unsres Vaters Haus.


شب
شمع خود را خاموش کرده ام،
شب از پنجرهَ باز به درون می خزد
نرم در آغوشم می کشد و دوست
و برادرم می خواند.
هر دو بیماریم از غربت
هر دو رویاهایی پر احساس نقش می زنیم
و به نجوا از روزگارانی دور سخن می گوییم.
از خانه پدری مان.

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

همه مرگها

همه مرگها را مرده ام،
همه مرگها را، می خواهم که باز بمیرم;
مرگ چوبین ِ درخت را
مرگ سنگی ِ کوه را
مرگ خاکی ِ خاک را
مرگ برگی ِخشخاشی ِعلفهای تابستانی را
و بینوا مرگِ خونین آدمی را
                می خواهم که باز بمیرم.
هرمان هسه

Im Nebel

Im Nebel

!Seltsam, im Nebel zu wandern
,Einsam ist jeder Busch und Stein
,Kein Baum sieht den andern.Jeder ist allein
,Voll von Freunden war mir die Welt
;Als noch mein Leben licht war
,Nun, da der Nebel fällt
.Ist keiner mehr sichtbar
,Wahrlich, keiner ist weise
,Der nicht das Dunkel kennt
Das unenntrinnbar und leise
.Von allen ihn trennt
!Seltsam, im Nebel zu wandern
.Leben ist Einsamsein
,Kein Mensch kennt den andern
.Jeder ist allein
Hermann Hesse، 1877-1962
در مه


شگفت است،پرسه زدن در مه!
هر سنگی و هر بوته ای تنهاست،
هیچ درختی، درخت دیگر را نمی بیند،
همه تنهایند.
زندگی برایم پر فروغ بود
آن گاه که جهانم پر از یاران بود;
اکنون دگر مه فرو افتاده است،
دیگر هیچ چیز به دیده در نیاید.
براستی خردمند نیست،
انکه تاریکی را نشناسد
تاریکی که پیوسته و آهسته
او را از همگان جدا می سازد.
شگفت است،پرسه زدن در مه!
زندگی انزوایی است،
هیچ کس هیچ کس را نمی شناسد،
همه تنهایند.
 

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

love

When you find a love
When you know that it exists
Then the lover that you miss
Will come to you on those cold,
Cold nights
When you’ve been loved
When you know it holds such bliss
Then the lover that you kissed
Will comfort you when there’s
No hope in sight

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

سال های سال گذشت
ماه ها پشت سر هم
زمین باقی ماند به تماشای رخدادهای پی در پی
در گذر زمان انسان فراموش شد ، و تنها باقیمانده به انتظار یک صدای آشنا.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

تولدم

چقدر روزها میان و میرن و خاطره ها نقش میبندن رو قالی زندگیمون
هر سال تولد ادم گلی میشه وسط این قالی که هر کدوم رنگی و هر رنگی
یه نشونه از سال گذشته
رنگ به رنگ، شاد و قشنگ
پیچ وا پیچ و خم تو خم
چقدر زیبا شده این نقش زندگی
خوشحالم که هستم، میبینم، لذت میبرم، درد می کشم، لمس میکنم و زنده ام
سلام
اغاز زندگی همه ما با سلام و پایان اون هم سلام به زندگی ابدی
گاهی میگم چقدر هیجان انگیزه زندگی ابدی
از خدا میخوام هر وقت صلاح دونست من رو پیش خودش ببره
اون طور که لایقش هستم
اما بهم رحم کنه من همیشه شاکر و نوکرشم
اما از او نوکر پر روها
خدایا منو ببخش اگر از روی نادانی و جهالت فراموشت کردم
تو منی و من تو ام
و ما در کنار هم
تو پری و من تهی بدون تو
خلاصه ی کلام من مخلصتم که این سالها سلامتی بهم دادی.

تعریف و تمجید

همیشه وقتی کسی ازم تعریف میکنه مثل دختر بچه ها لوپ هام سرخ میشه و از خجالت سرم و میندازم پایین
جبران خلیل‌جبران میگه :

« بهترین اشخاص، کسانى هستند که اگر از آن‌ها تعریف کردید خجل شوند، و اگر بد گفتید، سکوت کنند.»

اما زمانی که ازم بد گفته بشه سکوت نمیکنم مگر اینکه اون بدی حقیقت داشته باشه
البته بگم نه اینکه پاچه ورمالیده بازی در بیارم نه
خیلی معقول مگر اینکه طرف مقابل منطقی نباشه اون موقع حرف خلیل درسته .


هر سری میام یه انگولکی میکنم و میگم این بار شروع میکنم به نوشتن اما مثل اینکه سر انگشتام با من یاری نمیکنن

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

هر چه دارم از دوست / هر چه گویم از اوست


۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

Neminevisam Menbabe mezahhhhhhh :)